بابيه، يك انحراف بزرگ
راغب اصفهاني مي‏گويد: محل دخول و ورود به چيزي را باب مي‏خوانند؛ مانند «باب‏المدينه» يا «باب‏البيت».
در روايات فراواني، از پيشوايان معصوم(عليهم السلام) با عنوان «بابُ اللّه» ياد شده است.1 در دعاي ندبه مي‏خوانيم:2
بنابراين باب، يعني چيزي كه مي‏توان به وسيله آن به چيز ديگر رسيد. حديث 3 بدان معنا است كه به وسيله حضرت علي(عليه السلام) مي‏توان به شهر علم دست يافت. از ديگر موارد، مي‌توان به اشاره کرد.
اما «باب» امامان(عليهم السلام) در اصطلاح، به كسي گفته مي‌شود كه به معصومان(عليهم السلام) بسيار نزديك است و در همه كارها يا كاري خاص، نماينده مخصوص آنان شمرده مي‏شود5. بر اين اساس، مي‏توان وكيل يا نماينده امام را «باب» امام ناميد.
چنان‌كه ابن شهرآشوب مي‏نويسد: جمعي از اصحاب امامان(عليهم السلام) باب آن بزرگواران بوده‏اند؛ مانند «رشيد هجري» باب سيّد الشهداء(عليه السلام)6 ، «يحيي بن ام الطويل مطعمي» باب حضرت سجّاد(عليه السلام)7 ، «جابربن يزيد جعفي» باب امام باقر(عليه السلام)8.
متأسفانه رفته رفته اين واژه با سوء استفاده مدعيان دروغين ـ به‌ويژه «بابيّت» ـ روبه‏رو شد. ادعاهاي نادرست كساني چون سيّد علي‌محمد باب، اين واژه را از جايگاه واقعي‏اش دور و متروك ساخت؛ به گونه‏اي كه امروزه كمتر دربارة نمايندگان امام معصوم(عليه السلام) به كار مي‏رود و بيشتر براي اشاره به كساني است كه به دروغ، خود را نماينده معصومان معرفي مي‏كنند.
در عصر حاضر مشهورترين مدعي بابيّت، سيّد علي محمد شيرازي است. از آن‌جا كه او در ابتداي دعوتش، مدعي بابيت امام دوازدهم شيعه بود و خود را راه ارتباط با امام زمان(عليه السلام) مي‏دانست، ملقب به «باب» گرديد و پيروانش «بابيه» ناميده شدند.
سيّد علي‏محمد در سال 1235 ق در شيراز به دنيا آمد. او در كودكي پدرش را از دست داد و تحت سرپرستي عموي خود حاج سيّد علي تربيت يافت. در نوزده سالگي همراه دايي خود رهسپار بوشهر شد و مدت پنج سال در آن شهر به کسب مشغول بود. وي جواني عابد و رياضت کش بود. زي سيادت و طلبگي و کسوت روحانيت و خوي خوش و سيماي جذاب و قيافه محجوب او توجه بوشهريان را جلب کرد و جمعي را مجذوب و مريد او ساخت. وي براي طلب علم رهسپار عراق شد و در کربلا در سلک شاگردان و مريدان سيّد کاظم رشتي (1203ـ1259) در آمد. در آن ايام، بعضي شيعيان ظهور امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را نزديک مي‌دانستند. سيّد رشتي نيز در مقالات و دروس خود، آتش انتظار ايشان را دامن مي‌زد. سيّد علي محمد، ضمن دو سه سالي که در حوزه سيّدمحمد کاظم دانش مي‌آموخت توجه استاد را به خود جلب کرد.
پس از درگذشت سيّد کاظم رشتي، شاگردان و مريدانش براي يافتن «رکن رابع» به تکاپو افتادند. در اين‌باره، ميان چند تن از شاگردان سيّد کاظم از جمله سيّدعلي‌محمد رقابت سختي در گرفت. سرانجام سيّد علي محمد پا را از جانشيني سيّد کاظم فراتر نهاده خود را «باب امام دوازدهم» معرفي كرد. و هجده تن از شاگردان سيّد کاظم که نزد بابيان، به حروف حيّ مشهورند، به باب ايمان آوردند. هر کدام از آنان، در شهرستاني به تبليغ پرداخته، و جمعي را به آيين باب در آوردند.
در زماني كه علي‏محمد هنوز از ادعاي بابيت امام زمان(عليه السلام) فراتر نرفته بود، به دستور والي فارس در سال 1261 ق دستگير و به شيراز فرستاده شد. پس از آن، وقتي در مناظره با علماي شيعه شكست خورد، اظهار پشيماني كرد و در حضور مردم گفت: «لعنت خدا بر كسي كه مرا وكيل امام غايب بداند! لعنت خدا بر كسي كه مرا باب امام بداند!». پس از اين واقعه، شش ماه در خانه پدري خود تحت نظر بود و از آن‌جا به اصفهان و سپس به قلعه ماكو تبعيد شد.
در همين قلعه، با مريدانش مكاتبه داشت و از اين كه مي‏شنيد آنان در كار تبليغ دعاوي او مي‏كوشند، به شوق افتاد و كتاب بيان را در همان قلعه نوشت. دولت محمد شاه قاجار براي آن‌كه پيوند او را با مريدانش قطع كند، در سال 1264ق وي را از قلعه ماكو به قلعه چهريق در نزديكي اروميه منتقل كرد. پس از چندي، وي را به تبريز برده و در حضور چندتن از عالمان محاكمه كرد.
علي‏محمد، در آن مجلس آشكارا از مهدويّت خود سخن گفت و «بابيت امام زمان» را كه پيش از آن ادعا كرده بود، به «بابيت علم اللّه» تأويل‏كرد.
علي محمد در مجالس عالمان نتوانست ادعاي خود را اثبات كند و چون از او درباره برخي مسايل ديني پرسيدند، از پاسخ فرو ماند و جمله‌هاي ساده عربي را غلط خواند. در نتيجه وي را چوب زده و تنبيه كردند. او از دعاوي خويش تبرّي جست و توبه‌نامه نوشت؛ اما اين توبه نيز مانند توبه قبلي، واقعي نبود؛ از اين‏رو پس از مدتي ادعاي پيامبري كرد. پس از مرگ محمدشاه قاجار در سال 1264ق مريدان علي‌محمد، آشوب‏هايي در كشور پديد آوردند و در مناطقي به قتل و غارت مردم پرداختند. در اين زمان، ميرزا تقي خان اميركبير ـ صدر اعظم ناصرالدين شاه ـ تصميم به قتل علي‏محمد و فرو‌نشاندن فتنه بابيه گرفت و براي اين كار، از عالمان فتوا خواست. برخي عالمان به دليل دعاوي گوناگون و متضاد او و رفتار جنون آميزش، شبهه ديوانه بودن را مطرح كرده و از صدور حكم اعدام او خودداري كردند؛ اما برخي ديگر وي را مردي دروغگو و رياست طلب شمردند و به قتل او حكم دادند. علي‌محمد همراه يكي از پيروانش در 27 شعبان 1266 در تبريز اعدام شد.9 وي پيش از مرگ خود، ميرزا يحيي نوري، معروف به صبح ازل را جانشين خود معرفي کرد.
آرا و عقايد باب
عقايد باب را مي‌توان عقايدي آميخته از تعاليم صوفيان، باطني‌ها، غاليان شيعه و شيخيه دانست که با برداشتي باطني از برخي آيات و روايات و تغيير و تبديل آن و احکام و قوانين به صورت يک مذهب و مسلک، بين بابيان ترويج شده است؛ از اين رو مي‌توان گفت سيّد علي‌محمد باب از آغاز دعوت خود، عقايد و آراي متناقضي ابراز داشت.
آنچه از مهم‌ترين کتاب او نزد پيروانش، يعني کتاب بيان، فهميده مي‌شود آن است که وي خود را برتر از همة انبياي الهي و مظهر نفس پروردگار مي‌پنداشته است10و عقيده داشته که با ظهورش، آيين اسلام منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است.11 به‌علاوه، سيّد علي محمد خود را «من يظهره الله» خوانده است و در ايمان پيروانش بر آن، تأکيد فراوان دارد.12 سيّد علي محمد در حقانيت اين آرا پافشاري کرده و در برخورد با افرادي که بابي نباشند، خشونت بسياري را سفارش کرده است. در بيان فارسي، فرمان مي‌دهد همه کتاب‌ها را محو و نابود کنند؛ جز کتبي که درباره آيين وي پديد آمده يا مي‌آيد. همچنين تأکيد کرده است پيروانش جز کتاب بيان و آنچه بدان وابسته مي‌شود، نياموزند13 افکار سيّدعلي‌محمد باب، مجموعه‌اي است از برخي آراي شيخيان و باطنيان (تأويل‌گرايان) و صوفيان و کساني که به علم حروف و اعداد گرايش داشته‌اند و نيز پاره‌اي از دعاوي.14
از آنچه گفته شد مي‌توان برخي باورهاي بابيه را در موارد زير خلاصه كرد:
1. اعتقاد به تجسد خداوند در «هيکل» ميرزا حسين‌علي با تجلي و جلوه خدا در بهاء؛
2. منسوخ بودن اديان پيشين و رسالت جديد؛
3. انکار قيامت؛
4. اعتقاد به «من يظهره الله».

پي نوشت ها:

1. شيخ كليني، كافی، ج 1، ص 145، ح 7؛ و ر.ك: شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 589؛ تهذيب، ح 6، ص 27.
2. سيد بن طاوس، الاقبال، ص 297.
3. وسائل الشيعة، ج 27، ص 34، ح 33146؛ شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، ج 2، ص66.
4. ر.ك: ابن شهرآشوب، مناقب، ج 4، ص 323؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 48، ص 6؛ شيخ صدوق، خصال، ج 2، ص 626؛ شيخ طوسی, أمالی، ص 525؛ الاقبال، ص 610.
5. ر.ك: علامه مجلسی, بحارالانوار، ج 17، ص 253.
6. مناقب آل ابی طالب, ج3, ص232.
7. همان، ص311.
8. همان، ص340.
9. ر.ك: اعتضاد السلطنه، فتنه باب.
10. بيان عربي، ص1.
11. لوح هيکل الدين، ص18.
12. بيان عربي، ص 5ـ6.
13. بيان عربي، ص15.
14. دانشنامه جهان اسلام، ج1، ص19.